رفاقت کنیم با ناکجا آباد
رفاقت کنیم با ناکجا آباد
  • مربوط به موضوع » <-CategoryName->

دست نوشته | رفاقت کنیم با ناکجا آباد آدمی، بعضی روزها دوست داره بنویسه، ولی از کی و از چی و از کجا، خودش هم نمی دونه. آدمی باید یاد بگیره این «بی هدف» نوشتن رو هم تمرین کنه.
 

باید یاد بگیره هر موقع دلش خواست، خودکار رو بذاره روی کاغذ سفید و همین جوری بدون داشتن عنوان و مقدمه و هدف بنویسه تا «بره برسه به...».

آدمی باید این، بره برسه به... «هیچ جا» رو هم تمرین کنه. این که قرار نیست همیشه بعد از نوشتن برسه به جایی. برسه به مکانی. به مدال و مقامی.

آدمی باید یاد بگیره قدم زدن توی خیابون رو خواه با بارون و خواه با گرد و غبار ذرات معلق کشورهای همسایه، بعضی وقت ها با چتر و شال گردن و بعضی وقت ها با کلاه و آفتاب گیر، بره و بدون داشتن آدرس و نشونی قدم بزنه. بره تا ناکجا آباد و بدون دونستن هیچ پلاک خونه ای طی طریق کنه زندگی رو.

آدمی باید بیشتر رفاقت کنه با «ناکجا آباد».

کلاه ات رو که قاضی کنی، سن و تجربه زندگی ات رو که بذاری وسط، می بینی خیلی از اون رفتن ها، خیلی از اون آدرس ها، خیلی از اون خونه و کعبه و مدینه ی فاضله ها همونی نبود که تو می خواستی.

خیلی از اون آدرس ها رو اگر هم نداشتی، گم نمی شدی. سرگردون نمی شدی. آدمی باید این بدون آدرس رفتن ها رو، زدن به محله های بالا و پایین شهر و پر از کوچه های تنگ و گشاد، بن بست یا ختم شده به بزرگ ترین چهارراه های شهر رو زندگی کنه.

آدمی باید این رفتن و نرسیدن به «هیچ جایی» رو زندگی کنه.

این که نمازش رو به هر چهار جهت اصلی بخونه. به هر جهتی که خودش دلش خواست رکوع و سجود کنه. دو رکعت صبح رو، سمت جنگل بخونه و مغرب که شد سمت خونه ی بی بی اذان بگه که دست هاش همیشه بوی پیچ امین الدوله می ده.

آدمی باید قبله اش رو بذاره توی یکی از جیب های شلوارش و با خودش ببره هر جایی که دلش خواست. این که وقتی شب شد، دیگه پی ستاره ی قطبی و خرس ها، آسمون رو نگرده...

شمال و جنوب و قطب و کویر رو خودش مشخص کنه تا هر شب ماه، پی آدمی بگرده تا راه آسمون رو گم نکنه.



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: