sms ای از عشق
  • مربوط به موضوع » <-CategoryName->

گفتی:سلام!
گفتم : سلام!
گفتی: با من میمانی!؟؟
گفتم به فریاد عشق :میمانم تا عمر بماند،تو چطور!؟؟
گفتی با فریاد دروغ:میمانم!
روز ها گذشت.... روزی عزم سفر کردی!
گفتم:تو که گفته بودی میمانی!
گفتی:قول ماندن به کس دیگه ای داده ام!
اگر من بروم تو هم خواهی رفت....اما فرق رفتن من با تو این است...تو شاهد رفتن من هستی!
حالا تنها شدی....نذار تنهایی ات عزم سفر کنه!
گفتم : تنهایی من با مرگم خود به خود سفر میکنه!به امید قیامت..........  
                
                        
_\/   _\/   \/________\/    _______________________________________
/\     /\                      /\                                 

 



نمیگم خدانگهدار
  • مربوط به موضوع » <-CategoryName->

 


تا وقتی که زنده هستم چشم به راه تو می مونم

تو دیگه رفتی که رفتی نمی یای، نمیای پیشم می دونم

اما هر کجا که هستی منو تو دلت نگه دار

با چشای خیس و گریون ، نمی گم خدا نگه دار



د/ ر/ و/ غ
  • مربوط به موضوع » <-CategoryName->

 

بهم گفت که دوستم داره

بهم گفت منو می خواد
بهم گفت اگه پاش باشه تا ته حادثه میاد
بهم گفت که نفسهاشم
اگه باشم میمونه
بهم گفت شور بودن رو
توی نگام می خونه ...
دروغ گفت .... دروغ گفت .... دروغ گفت .... دروغ گفت ....
می گفتش من هواشم
تموم قصه هاشم
می گفت من آبروشم
همیشه روبروشم
می گفت از خاکی دوره
می گفت سنگ صبوره
می گفت تنها نمی شم
می گفت می مونه پیشم

دروغ گفت .... دروغ گفت .... دروغ گفت .... دروغ.................................................




آغوش گرمت
  • مربوط به موضوع » <-CategoryName->

 

اگه گفتم تنهام نذار
اگه گفتم تو تنها پناه یار بی پناهم شو
اگه گفتم تا ته تهش باهام بمون
این نبود معناش که وابسته شدم
یا کف اون چشمات و نقش ابرو هات شدم
معناش این بود که من عاشق وجودت شدم!
عاشق احساس قلبی تو نسبت به خودم شدم!
دوست دار محبت های ساختگی و یا بهتر بگم خام دروغ های قشنگت شدم!
صدام رو به سکوت میفروشم و دیگه نگو خاطره هام همه پاک میشن
ده دادم رو در نیار
مگه میشه فراموش کرد،بوسه هات رو نامرد
مگه میشه آغوش گرمت رو فراموش کرد
تن با دیگری هم آغوش کرد...........




فاطمه زهرا (س) از دیدگاه دکتر علی شریعتی
  • مربوط به موضوع » <-CategoryName->

 

نمیدانم از او چه بگویم؟ چگونه بگویم؟

خواستم از «بوسوئه» تقلید کنم ، خطیب نامور فرانسه که روزی در مجلسی با حضور لوئی ، از «مریم» سخن میگفت.

گفت: هزار و هفتصد سال است که همه سخنوران عالم درباره مریم داد سخن داده اند.

هزار و هفتصد سال است که همه فیلسوفان و متفکران ملت ها در شرق و غرب ، ارزشهای مریم را بیان کرده اند.

هزار و هفتصد سال است که شاعران جهان در ستایش مریم همه ذوق و قدرت خلاقه شان را بکار گرفته اند.

هزار و هفتصد سال است که همه هنرمندان ،چهره نگاران ،پیکره سازان بشر ، در نشان دادن سیما و حالات مریم هنرمندی های اعجازگر کرده اند.

اما مجموعه گفته ها و اندیشه ها و کوششها و هنرمندیهای همه در طول این قرنهای بسیار ، به اندازه این یک کلمه نتوانسته اند عظمت های مریم را بازگویند که:

«مریم مادر عیسی است» 

   و من خواستم با چنین شیوه ای از فاطمه بگویم.

            باز درماندم:

   خواستم بگویم که:

فاطمه دختر خدیجه بزرگ است.

   دیدم که فاطمه نیست.

   خواستم بگویم که:

فاطمه دختر محمد(ص) است.

   دیدم که فاطمه نیست.

   خواستم بگویم که:

فاطمه همسر علی است.

   دیدم که فاطمه نیست.

   خواستم بگویم که:

فاطمه مادر حسین است.

   دیدم که فاطمه نیست.

   خواستم بگویم که:

فاطمه مادر زینب است.

   باز دیدم که فاطمه نیست.

   نه ، اینها همه هست و این همه فاطمه نیست.

«فاطمه،فاطمه است»


زندگی یعنی...
  • مربوط به موضوع » <-CategoryName->

زندگی یعنی چه؟

شب آرامی بود

می‌روم در ایوان، تا بپرسم از خود
زندگی یعنی چه؟

مادرم سینی چایی در دست

گل لبخندی چید، هدیه‌اش داد به من

خواهرم تکه نانی آورد، آمد آنجا

لب پاشویه نشست
پدرم دفتر شعری آورد، تکیه بر پشتی داد
شعر زیبایی خواند، و مرا برد، به آرامش زیبای یقین
با خودم می‌گفتم:
زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست
زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست
رود دنیا جاریست
زندگی، آبتنی کردن در این رود است
وقت رفتن به همان عریانی؛ که به هنگام ورود آمده‌ایم
دست ما در کف این رود به دنبال چه می‌گردد؟
هیچ!!!
زندگی، وزن نگاهی است که در خاطره‌ها می‌ماند
شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری
شعله گرمی امید تو را، خواهد کشت
زندگی درک همین اکنون است
زندگی شوق رسیدن به همان
فردایی است، که نخواهد آمد
تو نه در دیروزی، و نه در فردایی
ظرف امروز، پر از بودن توست
شاید این خنده که امروز، دریغش کردی
آخرین فرصت همراهی با، امید است
زندگی یاد غریبی است که در سینه خاک
به جا می‌ماند
زندگی، سبزترین آیه، در اندیشه برگ
زندگی، خاطر دریایی یک قطره، در آرامش رود
زندگی، حس شکوفایی یک مزرعه، در باور بذر
زندگی، باور دریاست در اندیشه ماهی، در تنگ
زندگی، ترجمه روشن خاک است، در آیینه عشق
زندگی، فهم نفهمیدن‌هاست
زندگی، پنجره‌ای باز، به دنیای وجود
تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست
آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست
فرصت بازی این پنجره را دریابیم
در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم
پرده از ساحت دل برگیریم
رو به این پنجره، با شوق، سلامی بکنیم
زندگی، رسم پذیرایی از تقدیر است
وزن خوشبختی من، وزن رضایتمندی‌ست
زندگی، شاید شعر پدرم بود که خواند
چای مادر، که مرا گرم نمود
نان خواهر، که به ماهی‌ها داد
زندگی شاید آن لبخندی‌ست، که دریغش کردیم
زندگی زمزمه پاک حیات‌ست، میان دو سکوت
زندگی ، خاطره آمدن و رفتن ماست
لحظه آمدن و رفتن ما، تنهایی‌ست
من دلم می‌خواهد
قدر این خاطره را دریابیم.



نمونه ای از شعر سهراب سپهری از مجموعه
  • مربوط به موضوع » <-CategoryName->

 


 

به باغ هم‌سفران

 

صدا کن مرا

 

صدای تو خوب است.

 

صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است

 

که در انتهای صمیمیت حزن می‌روید.

 

***

 

کسی نیست،

 

بیا زندگی را بدزدیم، آن وقت

 

میان دو دیدار قسمت کنیم.

 

بیا با هم از حالت سنگ چیزی بفهمیم.

 

بیا زودتر چیزها را ببینیم.

 

ببین، عقربک‌های فواره در صفحه ساعت حوض

 

زمان را به گردی بدل می‌کنند.

 

بیا آب شو مثل یک واژه در سطر خاموشی‌ام.

 

بیا ذوب کن در کف دست من جرم نورانی عشق را.

 

***

 

مرا گرم کن

 

(و یک‌بار هم در بیابان کاشان هوا ابر شد

 

و باران تندی گرفت

 

و سردم شد، آن وقت در پشت یک سنگ،

 

اجاق شقایق مرا گرم کرد.)

 

***

 

در این کوچه‌هایی که تاریک هستند

 

من از حاصل ضرب تردید و کبریت می‌ترسم.

 

من از سطح سیمانی قرن می‌ترسم.

 

بیا تا نترسم من از شهرهایی که خاک سیاشان چراگاه جرثقیل است.

 

مرا باز کن مثل یک در به روی هبوط گلابی در این عصر معراج پولاد.

 

مرا خواب کن زیر یک شاخه دور از شب اصطکاک فلزات.

 

اگر کاشف معدن صبح آمد، صدا کن مرا.

 

و من، در طلوع گل یاسی از پشت انگشت‌های تو، بیدار خواهم شد.

 

و آن وقت

 

حکایت کن از بمب‌هایی که من خواب بودم، و افتاد.

 

حکایت کن از گونه‌هایی که من خواب بودم، و تر شد.

 

بگو چند مرغابی از روی دریا پریدند.

 

در آن گیروداری که چرخ زره‌پوش از روی رویای کودک گذر داشت

 

قناری نخ زرد آواز خود را به پای چه احساس آسایشی بست.

 

بگو در بنادر چه اجناس معصومی از راه وارد شد.

 

چه علمی به موسیقی مثبت بوی باروت پی برد.

 

چه ادراکی از طعم مجهول نان در مذاق رسالت تراوید.

 

***

 

و آن وقت من، مثل ایمانی از تابش "استوا" گرم،

 

تو را در سرآغاز یک باغ خواهم نشانید.



وای از این تنهایی....
  • مربوط به موضوع » <-CategoryName->

من به آمار زمین مشکوکم تو چطــــــــــور؟

اگر این سطح پر از آدمهاســـــــــــــــــــــت

پس چرا این همه دلها تنهاســـــــــــــــت؟

بیخودی می گویند هیچ کس تنها نیست

چه کسی تنهانیست؟ همه از هم دورند

همه در جمع ولی تنهاینـــــــــــــــــــــــــــــد

من که در تردیدم تو چطور؟

نکند هیچکسی اینجا نیســـــــــــــــــــــــــت

گفته بود آن شاعر :

هر که خود تربیت خود نکند حیوان است

آدم آنست که او را پدر ومادر نیســـــــــت

من به آمار،به این جمــــــــــــــــــــــــــــع

و به این سطح  که گویند پر  از آدمهاست

مشکوکم   

نکند هیچکسی اینجا نیســــــــــــــــــــت

من به آمار زمین مشکوکــــــــــــــــــــم

چه کسی گفته که این سطح پر از آدمهاست؟

من که می گویم نیست

گر که هست دلش از کثرت غم فرســـــــوده ست

یا که رنجور و غریــــــــــــــــب

خسته ومانده ودر مانده براه

پای در بند و اســـــــــــــــــــیر

سرنگون مانده به چــــــــــاه

خسته وچشــــــــــــم به راه

تا که یک آدم از آنچا برسد

همه آن جا هستــــــــــند

هیچکس آن جا نیست 

وای از تنـــــــــــــــــــــــــها یی

همه آن جا هستـــــــــــــــند

هیج کس آنجا نیســـــــت

هیچکس با او نیســـــــــت

هیچکس هیچکـــــــــــــس

من به آمار زمین مشکوکم

من به آمار زمین مشکوک

چه عجب چیزی گفت

چه شکر حرفی زد

گفت:من تنهایم 

هیچکس اینجا نیست

گفت:اگر اشک به دادم نرسد می شکنم

اگر از یاد تو یادی نکنم می شکنم

بر لب کلبه ی محصور وجود

من در این خلوت خاموش سکوت

اگر از یاد تو یادی نکنم می شکنم

اگر از هجر تو آهی نکشم

 اندر این تنهایی

به خدا می شکنم به خدا می شکنم

من به آمار زمین شک دارم

چه کسی گفته که این سطح پر از آدمهاست؟



خواهم که جاودانه بنالم به دامنت....
  • مربوط به موضوع » <-CategoryName->

بگذار سر به سینه ی من تا که بشنوی

آهنگ اشتیاق دلی درد مند را

شاید که بیش از این نپسندی به کار عشق

آزار این رمیده ی سر در کمند را

بگذار سر به سینه ی من تا بگویمت

اندوه چیست، عشق کدامست، غم کجاست

بگذار تا بگویمت این مرغ خسته جان

عمریست در هوای تو از آشیان جداست

دلتنگم، آنچنان که اگر بینمت به کام

خواهم که جاودانه بنالم به دامنت

شاید که جاودانه بمانی کنار من

ای نازنین که هیچ وفا نیست با منت

تو آسمان آبی آرامو روشنی

من چون کبوتری که پرم در هوای تو

یک شب ستاره های تو را دانه چین کنم

با اشک شرم خویش بریزم به پای تو

بگذار تا ببوسمت ای نوشخند  صبح

بگذار تا بنوشمت ای چشمه ی شراب

بیمار خنده های توام ، بیشتر بخند

خورشید آرزوی منی ، گرم تر بتاب



بالاخره اومدی ...
  • مربوط به موضوع » <-CategoryName->

اومدی باز اومدی پا روی چشمام بزاری

اسمت رو تو دفتر امروز و فردام بزاری

اومدی خوردی قسم که تا ابد مال منی

دیگه هرگز نمیاد روزی که تنهام بزاری ......

بالاخره اومدی عشقم .... و تو را حس کردم نه تنها با دستانم بلکه با همه وجودم ...
ای کاش زمان از حرکت باز می ایستاد و من و تو در آغوش هم میماندیم برای همیشه ....
لحظه های با تو بودن زیباترین لحظه های عمرم شد
لحظه هایی که دیر می آیند و زود تمام میشوند
گرمی دستات رو تا آخرین لحظه عمرم فراموش نمیکنم
نگاه عاشقت رو تو خاطرم سپردم و منتظر نگاهتم دوباره که برگردی و دیگه نگاهت رو هیچ وقت ازم دریغ نکنی
ببین من هنوزم باور ندارم که کنارتم و تو با منی
چشامو میبستم و سرمو میزاشتم رو شونت و به حرفات گوش میدادم تا صدات تو قلبم بمونه همیشه
و بدون که این عشق عشق من و تو پاک میمونه واسه همیشه
و اما لحظه های بی تو بودن از راه رسید ....
لحظه خداحافظی دستامو فشردی و عاشقانه مرا بوسیدی و سفارش کردی مواظب عشقت باشم و گفتی اگه دورم و نیستم ولی به یادتم همیشه و رفتی .....
من ماندم با یک دنیا تنهایی
رفتی و از دور دست تکون دادی و اشکامو ندیدی ...
حالا میگم که عاشقتم تا ابد دوباره برگرد ...و بدون که قلبم فقط برای تو میزنه همین و بس ....