وصیعت نا مه ی دکتر علی شریعتی
  • مربوط به موضوع » <-CategoryName->

 


امروز دوشنبه سیزدهم بهمن ماه پس از یک هفته رنج بیهوده و دیدار چهره های بیهوده تر و شخصیت های مدرج ، گذرنامه را گرفتم و برای چهارشنبه جا رزرو کردم.........

عازم سفرم و به حکم شرع ،در این سفر باید وصیت کنم. وصیت یک معلم که از هیجده سالگی تا امروز ، جز تعلیم کاری نکرده و جز رنج چیزی نیندوخته است ، چه خواهد بود؟ جز اینکه همه قرض هایم را از اشخاص و از بانکها با نهایت سخاوت و بی دریغی « تماما » واگذار می کنم به همسرم که از حقوقم ( اگر پس از فوت قطع نکردند ) و حقوق اش و فروش کتابهایم و نوشته هایم و آنچه دارم و ندارم ، بپردازد.......

من می دانستم که به جای کار در فلسفه و جامعه شناسی و تاریخ اگر آرایش می خواندم یا بانکداری و یا گاوداری ، امروز وصیتنامه ام به جای یک انشای ادبی ، شده بود صورتی مبسوط از سهام و املاک و منازل و و مغازه ها و شرکت ها و دم و دستگاهها که تکلیفش را باید معلوم می کردم و مثل حال « به جای اقلام » الفاظ ردیف نمی کردم......

فرزندم ! تو می توانی  « هر گونه بودن » را که بخواهی باشی ، انتخاب کنی. اما آزادی انتخاب تو در چهارچوب حدود انسان بودن محصور است. با هر انتخاب باید انسان بودن نیز همراه باشد وگر نه دیگر از آزادی و انتخاب سخن گفتن بی معنی است ، که این کلمات ویژه خداست و انسان و دیگر هیچ کس......

تو هر چه می خواهی باش ، اما آدم باش . اگر پیاده هم شده است سفر کن . در ماندن می پوسی . هجرت کلمه بزرگی در تاریخ « شدن » انسان ها و تمدن هاست . اروپا را ببین . اما وقتی ایران را دیده باشی ، وگر نه کور رفته ای ، کر باز گشته ای....

اما تو ، سوسن ساده مهربان احساساتی زیباشناس منظم و دقیق ، و تو ، سارای رند عمیق عصیانگر مستقل ! برای شما هیچ توصیه ای ندارم . در برابر این تند بادی که بر آینده پیش ساخته شما می وزد ، کلمات که تنها امکاناتی است که اکنون در اختار دارم ، چه کاری می توانند کرد؟..........

و اما تو همسرم ، چه سفارشی می توان به تو داشت ؟ تو که با از دست دادن من هیچ کس را در زندگی کردن از دست نداده ای . نبودن من خلایی در میان داشتن های تو پدید نمی آورد ، و با این حال که چنان تصویری از روح من در ذهن خود رسم کرده ای ، وفای محکم و دوستی استوار و خدشه ناپذیرت به این چنین منی ، نشانه روح پر از صداقت و پاکی و انسانیت توست..........

آرزوی دیگرم این بود که یک سهم آب و زمین از کاهه بخرم به نام مادرم وقف کنم و درآمدش صرف هزینه تحصیل شاگردان ممتاز مدرسه این ده شود که در سبزوار تحصیلات شان را تا سیکل  یا دیپلم  ادامه دهند.....

و خدا را سپاس می گزارم که عمر را  به خواندن و نوشتن و گفتن گذراندم که بهترین « شغل » را در زندگی ، مبارزه برای آزادی مردم و نجات ملتم می دانستم  و اگر این دست نداد بهترین شغل یک آدم خوب ، معلمی است و نویسندگی  و من از هیجده سالگی کارم این هر دو...........

و آخرین وصیتم به نسل جوانی که وابسته آنم ، و از آن میان به خصوص روشنفکران و از این میان بالاخص شاگردانم که هیچ وقت جوانان روشنفکر همچون امروز نمی توانسته اند به سادگی ، مقامات حساس و موفقیت های سنگین به دست آورند ، اما آنچه که در این معامله از دست می دهند ، بسیار گرانبها تر از آن چیزی است که بدست می آورند. و دیگر این سخن لاادری فرنگی که در ماندن من سخت سهیم بوده است که « شرافت مرد همچون بکارت یک زن است . اگر یک بار لکه دار شد دیگر هیچ چیز جبرانش را نمی تواند . »

« علی شریعتی »



سخنان دکتر علی شریعتی
  • مربوط به موضوع » <-CategoryName->

 

من چیستم ؟

افسانه ای خموش در آغوش صد فریب

گرد فریب خورده ای از عشوه نسیم

خشمی که خفته در پس هر درد خنده ای

رازی نهفته در دل شب های جنگلی

من چیستم ؟

فریادهای خشم به زنجیر بسته ای

بهت نگاه خاطره آمیز یک جنون

زهری چکیده از بن دندان صد امید

دشنام پست قحبه ی بدکار روزگار

من چیستم ؟

برجا ز کاروان سبک بار آرزو

خاکستری به راه

گم کرده مرغ دربه دری راه آشیان

اندر شب سیاه

من چیستم ؟

یک لکه ای ز ننگ به دامان زندگی

وز ننگ زندگانی آلوده دامنی

یک ضجه ی شکسته به حلقوم بی کسی

راز نگفته ای و سرود نخوانده ای

من چیستم ؟

لبخند پر ملامت پاییزی غروب

در جستجوی شب

یک شبنم فتاده به چنگ شب حیات

گمنام و بی نشان

در آرزوی سر زدن آفتاب مرگ



خدایا
  • مربوط به موضوع » <-CategoryName->

 

به نام تو شروع می کنم ای مهربانم !

 

ای تنها آرامش جان و روح خسته ام ... !

 

نیمه شب است ... و من هستم ... و تنها صدای تپش قلبم !.... قلبی که یادش از تو سرشار است و امیدش همه لطف توست !

 

می نویسم...بر صفحه ی سپید سر رسیدم ... صفحه پر شده از قطرات ریز اشک ... دست خودم نیست از تو نوشتن همیشه مرا می شکند ای خدای مهربانم ... میشکند...چرا که لبریزم از نیاز به تو و مهر و محبت تو ای مهربان ...

 

خدای من !...

 

می خوانمت .... ! با سوز دل می خوانمت !....

 

یا الله !

 

یا الله !

 

یا الله !

 

با چشمانی پر از اشک و با دلی تنها و خسته و روحی امیدوار به رحمتت می خوانمت ... !

 

و قسمت میدهم به خدایی ات ! مرا لحظه ای به حال خود وامگذار !....مگذار غیر از آنچه که تو می خواهی باشم ای خدای مهربانم ! ...

 

و اکنون ... ! بعد از سخن گفتن با تو ! و بعد از آن اشکها...من سرشارم از سکوت ! ... سکوتی شیرین از جنس انتظار !...

 

خدای مهربانم !...من خود و زندگی ام را با دلی پر امید به دستان هدایتگر و مهربان تو می سپارم ... !

 

خدای من ! جانا !...

 

تو خود قلب شکسته ام را به دست خود گرفته ای ! ... از تو می خواهم قلبم را در پناه جاودانگی آرامش ات ... در پناه جاودانگی عشقت نگه داری ... !

 

خدایا ! ... تو را قسم به معصومیت اشک هایم ... همراهم باش و بهترین ها را در هر لحظه از زندگی ام به من هدیه کن ! مثل همیشه ! و تا همیشه ... !

 

که سخت محتاج عشق و آرامش تو هستم ای تنها پناه و تکیه گاه زمین و آسمانم ... !

 

خدایا !

 

معجزه ی زندگی ام را از تو تنها می خواهم ! ... آرامشم را....عشقی پاک و الهی را ... تنها از تو و قدرت بی کرانت می خواهم که تو قدرتمندترینی .... !

 

خدای من !

 

خوب می دانم که می دانی ! ... حضور توست در لحظه لحظه ی زندگی ام که اجازه ی نفس کشیدن به من میدهد ... لطف و کرم توست که حفظم می کند ... در برابر همه ی سختی های زندگی ... ناملایمات ... و این دنیای غریب ......................

 

پس ای مهربان و رئوف ! ای بیکران ! و ای قادر متعال !

 

رحم کن بر من که سراسر نیازم و تمنا !.....که تشنه ی آرامشی ام ژرف ... که تشنه ی عشقی پاکم و ابدی ! ......

 

مهربانا ! ...

 

من ایمان دارم به رحمت تو ! به لطف تو ! و اینکه روزی به تنهایی من پایانی شیرین و زیبا با معجزه ای ناب خواهی داد !

 

خدایا ! ....

 

من تجربه ی لحظاتی ناب و سرشار از آرامش و عشق را در زندگی ام تنها از تو و دستان سرشار از عشق و قدرتت می خواهم خدای مهربانم ! ...

 

خدای من !

 

تو را سپاس برای هر آنچه که به من هدیه کرده ای و هر آنچه که به من عطا خواهی کرد ای بی نهایت بخشنده !

 

تو راسپاس برای حضورت در جان لحظات زندگی ام ! تو را سپاس که مرا عاشق خود کرده ای ! تو را سپاس ! تو را سپاس ! تو را سپاس !

 

تو را سپاسی ژرف به ژرفای بخشندگی ات ای یکتا تکیه گاه من !

 

       



وصیت نامه کورش کبیر
  • مربوط به موضوع » <-CategoryName->

 


 

                                                                

                           

درود بر همگان.

 

وصیت نامه:

فرزندان من، دوستان من! من اکنون به پایان زندگی نزدیک گشته‌ام. من آن را با نشانه‌های آشکار دریافته‌ام. وقتی درگذشتم مرا خوشبخت بپندارید و کام من این است که این احساس در کردار و رفتار شما نمایانگر باشد، زیرا من به هنگام کودکی، جوانی و پیری بخت‌یار بوده‌ام. همیشه نیروی من افزون گشته است، آن چنان که هم امروز نیز احساس نمی‌کنم که از هنگام جوانی ناتوان‌ترم. من دوستان را به خاطر نیکویی‌های خود خوشبخت و دشمنانم را فرمان‌بردار خویش دیده‌ام. زادگاه من بخش کوچکی از آسیا بود. من آنرا اکنون سربلند و بلندپایه باز می‌گذارم. اما از آنجا که از شکست در هراس بودم، خود را از خودپسندی و غرور بر حذر داشتم. حتی در پیروزی های بزرگ خود، پا از اعتدال بیرون ننهادم. در این هنگام که به سرای دیگر می‌گذرم، شما و میهنم را خوشبخت می‌بینم و از این رو می‌خواهم که آیندگان مرا مردی خوشبخت بدانند. مرگ چیزی است شبیه به خواب. در مرگ است که روح انسان به ابدیت می پیوندد و چون از قید و علایق آزاد می گردد به آتیه تسلط پیدا می کند و همیشه ناظر اعمال ما خواهد بود پس اگر چنین بود که من اندیشیدم به آنچه که گفتم عمل کنید و بدانید که من همیشه ناظر شما خواهم بود، اما اگر این چنین نبود آنگاه ازخدای بزرگ بترسید که در بقای او هیچ تردیدی نیست و پیوسته شاهد و ناظر اعمال ماست. باید آشکارا جانشین خود را اعلام کنم تا پس از من پریشانی و نابسامانی روی ندهد. من شما هر دو فرزندانم را یکسان دوست می‌دارم ولی فرزند بزرگترم که آزموده‌تر است کشور را سامان خواهد داد. فرزندانم! من شما را از کودکی چنان پرورده‌ام که پیران را آزرم دارید و کوشش کنید تا جوان‌تران از شما آزرم بدارند. تو کمبوجیه، مپندار که عصای زرین پادشاهی، تخت و تاجت را نگاه خواهد داشت. دوستان یک رنگ برای پادشاه عصای مطمئن‌تری هستند. همواره حامی کیش یزدان پرستی باش، اما هیچ قومی را مجبور نکن که از کیش تو پیروی نماید و پیوسته و همیشه به خاطر داشته باش که هر کسی باید آزاد باشد تا از هر کیشی که میل دارد پیروی کند . هر کس باید برای خویشتن دوستان یک دل فراهم آورد و این دوستان را جز به نیکوکاری به دست نتوان آورد. از کژی و ناروایی بترسید. اگر اعمال شما پاک و منطبق بر عدالت بود قدرت شما رونق خواهد یافت، ولی اگر ظلم و ستم روا دارید و در اجرای عدالت تسامح ورزید، دیری نمی انجامد که ارزش شما در نظر دیگران از بین خواهد رفت و خوار و ذلیل و زبون خواهید شد. من عمر خود را در یاری به مردم سپری کردم. نیکی به دیگران در من خوشدلی و آسایش فراهم می ساخت و از همه شادی های عالم برایم لذت بخش تر بود. به نام خدا و نیاکان درگذشته‌ی ما، ای فرزندان اگر می خواهید مرا شاد کنید نسبت به یکدیگر آزرم بدارید. پیکر بی‌جان مرا هنگامی که دیگر در این گیتی نیستم در میان سیم و زر مگذارید و هر چه زودتر آن را به خاک باز دهید. چه بهتر از این که انسان به خاک که این‌همه چیزهای نغز و زیبا می‌پرورد آمیخته گردد. من همواره مردم را دوست داشته‌ام و اکنون نیز شادمان خواهم بود که با خاکی که به مردمان نعمت می‌بخشد آمیخته گردم. هم‌اکنون درمی یابم که جان از پیکرم می‌گسلد ... اگر از میان شما کسی می‌خواهد دست مرا بگیرد یا به چشمانم بنگرد، تا هنوز جان دارم نزدیک شود و هنگامی که روی خود را پوشاندم، از شما خواستارم که پیکرم را کسی نبیند، حتی شما فرزندانم. پس از مرگ بدنم را مومیای نکنید و در طلا و زیور آلات و یا امثال آن نپوشانید. زودتر آنرا در آغوش خاک پاک ایران قرار دهید تا ذره ذره های بدنم خاک ایران را تشکیل دهد. چه افتخاری برای انسان بالاتراز اینکه بدنش در خاکی مثل ایران دفن شود. از همه پارسیان و هم‌ پیمانان بخواهید تا بر آرامگاه من حاضر گردند و مرا از اینکه دیگر از هیچگونه بدی رنج نخواهم برد شادباش گویند. به واپسین پند من گوش فرا دارید. اگر می‌خواهید دشمنان خود را تنبیه کنید، به دوستان خود نیکی کنید.



متن کامل منشور کورش کبیر
  • مربوط به موضوع » <-CategoryName->

 

منشور کورش هخامنشی

متن کامل


۱٫ «کورش» (در بابلی: ‹کو- رَ – آش›)، شاه جهان، شاه بزرگ، شاه توانمند، شاه «بـابِـل» ‹با- بی- لیم›، شاه «سـومـر» ‹شو- مـِ- ری› و «اَکَّـد» ‹اَ‌ک- کـَ- دی- ای›، …

۲٫ … همه جهان

از اینجا تا پایان سطر نوزدهم، نه از زبان کورش، بلکه به روایت ناظری ناشناخته که می‌تواند نظر اهالی و بزرگان بابل باشد، بازگو می‌شود.

۳٫ … مرد ناشایستی به فرمانروایی کشورش رسیده بود.

۴٫ او آیین‌های کهن را از میان برد و چیزهای ساختگی بجای آن گذاشت.

۵٫ معبدی بَدلی از نیایشگاه «اِسَـگیلَـه» ‹اِ- سَگ- ایلَـه› برای شهر «اور» ‹او- ریم› و دیگر شهرها ساخت.

«اِسَـگیـلَـه/ اِزاگیلا» نام نیایشگاه بزرگ «مردوک» یا خدای بزرگ است. این نام شباهت فراوانی با نام نیایشگاه ایرانی «اِزَگین» در «اَرَتَـه» دارد که در حماسه سومری «اِنمِـرکار و فرمانروای اَرَته» بازگو شده است. آقای جهانشاه درخشانی در آریاییان، مردم کاشی و دیگر ایرانیان (تهران، ۱۳۸۲، ص ۵۰۷)، «اِزَگین» را به معنای «سنگ لاجورد» می‌داند. از سوی دیگر «کاسیان» نیز رنگ آبی را رنگ خداوند بشمار می‌آوردند و «کاشّـو/ کاسّـو»، نام خدای بزرگ آنان به معنای «رنگ آبی» است. امروزه همچنان واژه «کاس» برای رنگ آبی در گویش‌های محلی بکار می‌رود. برای نمونه در گیلان، مردان با چشم آبی را «کـاس آقا» خطاب می‌کنند. همچنین برای آگاهی از پیوند اَرَتَـه با نواحی باستانی حاشیه هلیل‌رود در جنوب جیرفت بنگرید به: مجیدزاده، یوسف، جیرفت کهن‌ترین تمدن شرق، تهران، ۱۳۸۲٫

۶٫ او کار ناشایست قربانی کردن را رواج داد که پیش از آن نبود … هر روز کارهایی ناپسند می‌کرد، خشونت و بد‌کرداری.

۷٫ او کارهای … روزمره را دشوار ساخت. او با مقررات نامناسب در زنـدگی مـردم دخالت می‌کرد. اندوه و غم را در شهرها پراکند. او از پرستش «مَــردوک» ‹اَمَـر- اوتو› خدای بزرگ روی برگرداند.

گمان می‌رود نام «مردوک» با واژه آریایی و اوستایی «اَمِـرِتات» به معنای «جاودانگی/ بی‌مرگی» در پیوند باشد. اما ویژگی‌های دیگر مردوک شباهت‌هایی با «اهورامزدا» دارد و همچون او در سیاره «مشتری» متجلی می‌شده است. همانگونه که مردوک را با نام «اَمَـر- اوتو‌» می‌شناخته‌اند؛ از او با نام آریایی و کاسی «شوگورو» نیز یاد می‌کرده‌اند که به معنای «بزرگترین سرور» بوده و با معنای اهورامزدا (سرور دانا/ سرور خردمند) در پیوند است.

۸٫ او مردم را به سختی معاش دچار کرد. هر روز به شیوه‌ای ساکنان شهر را آزار می‌داد. او با کارهای خشنِ خود مردم را نابود می‌کرد … همه مردم را.

۹٫ از ناله و دادخواهی مردم، «اِنـلیل/ ایـلّیل» خدای بزرگ (= مردوک) ناراحت شد … دیگر ایزدان آن سرزمین را ترک کرده بودند. (منظور آبادانی و فراوانی و آرامش)

۱۰٫ مردم از خدای بزرگ می‌خواستند تا به وضع همه باشندگان روی زمین که زندگی و کاشانه‌اشان رو به ویرانی می‌رفت، توجه کند. مردوک خدای بزرگ اراده کرد تا ایزدان به «بابِـل» بازگردند.

۱۱٫ ساکنان سرزمین «سـومِـر» و «اَکَّـد» مانند مردگان شده بودند. مردوک بسوی آنان متوجه شد و بر آنان رحمت آورد.

۱۲٫ مردوک به دنبال فرمانروایی دادگر در سراسر همه کشورها به جستجو پرداخت. به جستجوی شاهی خوب که او را یاری دهد. آنگاه او نام «کورش» پادشاه «اَنْـشان» ‹اَن- شـَ- اَن› را برخواند. از او بنام پادشاه جهان یاد کرد.

۱۳٫ او تمام سرزمین «گوتی» ‹کو- تی- ای› را به فرمانبرداری کورش در آورد. همچنین همه مردمان «ماد» ‹اوم- مـان‌مَـن- دَه› را. کـورش با هر « سیاه سر» (همه انـسان‌ها) دادگرانه رفتار کرد.

در تداول، نامِ بابلی «اومان‌منده» را با «ماد» برابر می‌دانند. اما به نظر می‌آید که این نام بر همه یا یکی از اقوام آریایی که در هزاره دوم پیش از میلاد به میاندورود مهاجرت کرده‌ بوده‌اند؛ اطلاق می‌شده است.

۱۴٫ کورش با راستی و عدالت کشور را اداره می‌کرد. مردوک، خدای بزرگ، با شادی از کردار نیک و اندیشه نیکِ این پشتیبان مردم خرسند بود.

۱۵٫ او کورش را برانگیخت تا راه بابل را در پیش گیرد؛ در حالی که خودش همچون یاوری راستین دوشادوش او گام برمی‌داشت.

ممکن است منظور دیده شدن سیاره مشتری بوده باشد. در باورهای ایرانی، سیاره مشتری نماد آسمانی اهورامزدا/ مردوک بوده است. نک به: بارتل ل. واندروردن، پیدایش دانش نجوم، ترجمه همایون صنعتی‌زاده، ۱۳۷۲٫ او حتی منظور از «سپاه پر شمار او» را نیز ستارگان آسمان می‌داند.

۱۶٫ لشکر پر شمار او که همچون آب رودخانه شمارش ناپذیر بود، آراسته به انواع جنگ‌افزارها در کنار او ره می‌سپردند.

۱۷٫ مردوک مقدر کرد تا کورش بدون جنگ و خونریزی به شهر بابل وارد شود. او بابل را از هر بلایی ایمن داشت. او «نَـبـونـید» ‹نـَ- بو- نـَ- اید› شاه را به دست کورش سپرد.

۱۸٫ مردم بابل، سراسر سرزمین سومر و اَکَّـد و همه فرمانروایان محلی فرمان کورش را پذیرفتند. از پادشاهی او شادمان شدند و با چهره‌های درخشان او را بوسیدند.

۱۹٫ مردم سروری را شادباش گفتند که به یاری او از چنگال مرگ و غم رهایی یافتند و به زندگی بازگشتند. همه ایزدان او را ستودند و نامش را گرامی داشتند.

۲۰٫ منم «کـورش»، شاه جهان، شاه بزرگ، شاه توانمند، شاه بابِـل، شاه سومر و اَکَّـد، شاه چهار گوشه جهان.

از اینجا روایت به صیغه اول شخص و از زبان کورش بازگو می‌شود. استرابو نقل می‌کند که «کورش» نامی است که او پس از پادشاهی و با الهام از رود «کُـر» در جنوب پاسارگاد بر خود نهاد. پیش از این، نام او «اَگـرَداتوس Agradatus» (اَگـرَداد/ اَگـراداد) بوده است. نک به: جغرافیای استرابو، ترجمه هـ. صنعتی‌زاده، ۱۳۸۲، ص. ۳۱۹٫

۲۱٫ پسر «کمبوجیه» ‹کـَ- اَم- بو- زی- یه›، شاه بزرگ، شاه «اَنْـشان»، نـوه «کـورش» (کـورش یکم)، شاه بزرگ، شاه اَنشان، نبیره «چیش‌پیش» ‹شی- ایش- بی- ایش›، شاه بزرگ، شاه اَنشان.

۲۲٫ از دودمـانی ‌کـه ‌همیشه شـاه بـوده‌اند و فـرمانـروایی‌اش را «بِل/ بعل» ‹بـِ- لو› (خداوند/ = مردوک) و «نَـبـو» ‹نـَ- بو› گرامی می‌دارند و با خرسندی قلبی پادشاهی او را خواهانند. آنگاه که بدون جنگ و پیکار وارد بابل شدم؛

«نَـبـو» ایزد نویسندگی و دبیـری بـوده، و نیایشگاه او به نـام «اِزیـدَه» خوانده می‌شده است. ورود کورش «بدون جنگ و پیکار» به بابل، نه تنها در گزارش او، بلکه در متون بابلی همچون «سالنامه نبونید» و نیز در «تواریخ هرودوت» (کتاب یکم) تأیید شده است. برای آگاهی از سالنامه نبونید نگاه کنید به:
Hinnz, W., Darios und die Perser, I, 1976, p. 106.

23. همه مـردم گام‌های مرا با شادمانی پذیرفتند. در بارگاه پادشاهان بـابـل بر تخت شهریاری نشستم. مَردوک دل‌های پاک مردم بابل را متوجه من‌کرد، زیرا من او را ارجمند و گرامی داشتم.

پذیرش کورش توسط مردم، در «کورش‌نامه/ سیروپدی» (Curou Paideia) نوشته گزنفون نیز تأیید شده است. گزنفون اظهار می‌دارد که مردمان همه کشورها با رضایت خودشان پادشاهی و اقتدار کورش را پذیرفته بودند (سیروپدی، کتاب یکم).

۲۴٫ ارتش بزرگ من به صلح و آرامی وارد بابل شد. نگذاشتم رنج و آزاری به مردم این شهر و این سرزمین وارد آید.

۲۵٫ وضع داخلی بابل و جایگاه‌های مقدسش قلب مرا تکان داد … من برای صلح کوشیدم. نَـبونید، مردم درمانده بابل را به بردگی کشیده بود، کاری که در خور شأن آنان نبود.

۲۶٫ من برده‌داری را برانداختم. به بدبختی‌های آنان پایان بخشیدم. فرمان دادم که همه مردم در پرستش خدای خود آزاد باشند و آنان را نیازارند. فرمان دادم که هیچکس اهالی شهر را از هستی ساقط نکند. مردوک از کردار نیک من خشنود شد.

۲۷٫ او بر من، کورش، که ستایشگر او هستم، بر پسر من «کمبوجیه» و همچنین بر همه سپاهیان من،

۲۸٫ برکت و مهربانی‌اش را ارزانی داشت. ما همگی شادمانه و در صلح و آشتی مقام بلندش را ستودیم. به فرمان مَردوک همه شاهانی که بر اورنگ پادشاهی نشسته‌اند؛

۲۹٫ و همه پادشاهان سرزمین‌های جهان، از «دریای بالا» تا «دریای پایین» (دریای مدیترانه تا خلیج فارس)، همه مردم سرزمین‌های دوردست، همه پادشاهان «آموری» ‹اَ- مور- ری- ای›، همه چادرنشینان،

۳۰٫ مـرا خـراج گذاردند و در بـابـل بر من بـوسـه زدنـد. از … تا «آشـــور» ‹اَش- شور› و «شوش» ‹شو- شَن›.

۳۱٫ من شهرهای «آگادِه» ‹اَ- گـَ- دِه›، «اِشنونا» ‹اِش- نو- نَک›، «زَمبان» ‹زَ- اَم- بـَ- اَن›، «مِتورنو» ‹مـِ- تور- نو›، «دیر» ‹دِ- ایر›، سرزمین «گوتیان» و شهرهای کهن آنسوی «دجله» ‹ای- دیک- لَت› که ویران شده بود را از نو ساختم.

۳۲٫ فرمان دادم تمام نیایشگاه‌هایی که بسته شده بود را بگشایند. همه خدایان این نیایشگاه‌ها را به جاهای خود بازگرداندم. همه مردمانی که پراکنده و آواره شده بودند را به جایگاه‌های خود برگرداندم. خانه‌های ویران آنان را آباد کردم. همه مردم را به همبستگی فرا خواندم.

با اینکه هیچ دلیل قاطعی در زرتشتی بودنِ کورش بزرگ در دست نیست؛ اما او همچون زرتشت به این باور کهن ایرانی پایبند بوده است که هر کس در پرستش خدای خود و انتخاب دین خود آزاد است. افسوس که موبدان زرتشتی عصر ساسانی با سختگیری‌ و خشونت‌های بی‌شمار و اعمال سلیقه‌های شخصی در تحریف آیین زرتشت، به این دستاورد با ارزش فرهنگ ایرانی آسیب زدند.

۳۳٫ همچنین پیکره خدایان سومر و اَکَّـد را که نَـبونید بدون واهمه از خدای بزرگ به بابل آورده بود؛ به خشنودی مَردوک به شادی و خرمی،

۳۴٫ به نیایشگاه‌های خودشان بازگرداندم، بشود که دل‌ها شاد گردد. بشود، خدایانی که آنان را به جایگاه‌های مقدس نخستین‌شان بازگرداندم،

گشایش و بازسازی نیایشگاه‌ها به فرمان کورش، دستکم در یک متن دیگر شناخته شده است. بر این لوح چهار سطری که از «اَرَخ» در میاندورود کشف شده، آمده است: “منم کورش، پسر کمبوجیه، شاه توانمند، آنکه «اِسَـگیلَـه» و «اِزیـدَه» را باز ساخت.” برای آگاهی بیشتر نگاه کنید به صفحه ۱۵۶ مقاله W. Eilers در کتاب‌شناسی.

۳۵٫ هر روز در پیشگاه خدای بزرگ برایم خواستار زندگانی بلند باشند. بشود که سخنان پر برکت و نیکخواهانه برایم بیابند. بشود که آنان به خدای من مَردوک بگویند: ‘‘به کورش شاه، پادشاهی که ترا گرامی می‌دارد و پسرش کمبوجیه جایگاهی در سرای سپند ارزانی دار.’’

در باورهای ایرانی، «سرای سپند» یا «اَنَـغْـرَه رَئُـچَـنْـگْـه» (اَنَـغران/ اَنارام) به معنای «روشنایی بی‌پایان و جایگاه خدای بزرگ یا اهورامزدا و بهشت برین است.

۳۶٫ بی‌گمان در روزهای سازندگی، همگی مردم بابل، پادشاه را گرامی داشتند و من برای همه مردم جامعه‌ای آرام فراهم ساختم. (صلح و آرامش را به تمامی مردم اعطا کردم). . . . .

۳۷٫ … غاز، دو اردک، ده کبوتر. برای غازها، اردک‌ها و کبوتران…

از سطر ۳۷ تا ۴۵ بخش نویافته‌ای است که در پیشگفتار به آن اشاره شد. این نُه سطر دنباله بلافصل سطرهای پیشین نیست.

۳۸٫ … باروی بزرگ شهر بابل بنام «ایمگور- اِنـلیل» ‹ایم- گور- اِن- لیل› را استوار گردانیدم …

۳۹٫ … دیوار آجری خندق شهر را،

۴۰٫ … که هیچیک از شاهان پیشین با بردگانِ به بیگاری گرفته شده به پایان نرسانیده بودند؛

۴۱٫ … به انجام رسانیدم.

۴۲٫ دروازه‌هایی بزرگ برای آنها گذاشتم با درهایی از چوب «سِدر» و روکشی از مفرغ …

۴۳٫ …کتیبه‌ای از پـادشاهی پیش از من بنام «آشور بانیپال» ‹آش- شور- با- نی- اَپ- لی›

۴۴٫ …

۴۵٫ … برای همیشه!



زندگینامه سهراب سپهری
  • مربوط به موضوع » <-CategoryName->


 
 
 
 

 

سهراب سپهری

 

سهراب سپهری در 15 مهر ماه 1307 در شهر کاشان به دنیا آمد. پدرش اسدالله سپهری کارمند اداره پست و تلگراف بود و هنگامی که سهراب نوجوان بود پدرش از دو پا فلج شد. با این حال به هنر و ادب علاقه ای وافر داشت. نقاشی می کرد، تار می ساخت و خط خوبی هم داشت.

 

سپهری در سال های نوجوانی پدرش را از دست داد و در یکی از شعرهای دوره جوانی از پدرش یاد کرده است (خیال پدر) یکسال بعد از مرگ او سروده است:

 

در عالم خیال به چشم آمدم پدر

 

کز رنج چون کمان قد سروش خمیده بود

 

دستی کشیده بر سر رویم به لطف و مهر

 

یک سال می گذشت، پسر را ندیده بود

 

 

مادر سپهری فروغ ایران سپهری بود. او بعد از فوت شوهرش، سرپرستی سهراب را به عهده گرفت و سپهری او را بسیار دوست می داشت.

 

دوره کودکی سپهری در کاشان گذشت. سهراب دوره شش ساله ابتدایی را در دبستان خیام این شهر گذرانید.

 

سهراب سپهری

 

سپهری دانش آموزی منظم و درس خوان بود و درس ادبیات را دوست داشت و به خوش نویسی علاقه مند بود.

 

سپهری در سال های کودکی شعر هم می گفت، یک روز که به علت بیماری در خانه مانده و به مدرسه نرفته بود با ذهن کودکانه اش نوشت:

 

ز جمعه تا سه شنبه خفته نالان

 

نکردم هیچ یادی از دبستان

 

ز درد دل شب و روزم گرفتار

 

ندارم من دمی از درد آرام

 

 

در مهرماه 1319 سپهری به دوره دبیرستان قدم گذارد و در خرداد ماه 1326 آن را به پایان رساند.

 

سهراب از سال چهارم دبیرستان به دانش سرا رفت و در آذر ماه 1325 یعنی اندکی بیش از یک سال بعد از به پایان رساندن دوره دو ساله دانش سرای مقدماتی به استخدام اداره فرهنگ کاشان (اداره آموزش و پرورش) در آمد و تا شهریور 1327 در این اداره ماند.

 

در این هنگام در امتحانات ادبیات شرکت کرد و دیپلم کامل دوره دبیرستان را نیز گرفت.

 

سال بعد او به دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران رفت. وقتی که در این دانشکده بود، نخستین دفتر شعرهایش را چاپ کرد و مشفق کاشانی با دیدن شعرهای سپهری پیش بینی کرد که او در آینده آثار ارزشمندی به ادبیات ایران هدیه خواهد داد.

 

اولین کتاب سپهری با نام "مرگ رنگ" در تهران منتشر شد که به سبک نیما یوشیج بود.

 

سپهری دومین مجموعه شعر خود را با نام "زندگی خواب ها" در سال 1332 سرود و در همین سال بود که دوره لیسانس نقاشی را در دانشکده هنرهای زیبا با رتبه اول و دریافت نشان اول علمی به پایان رساند.

 

سهراب سپهری

 

از سال 1332 به بعد، زندگی سپهری در گشت و گذار و مطالعه نقاشی و حکاکی در پاریس، رم و هند و شرکت در نمایشگاه ها و آموختن و تدریس نقاشی گذشت، تا جایی که بعضی او را "شاعری نقاش" خوانده اند و بعضی دیگر "نقاشی شاعر".

 

سهراب در سال 1337 دو کتاب "آوار آفتاب" و "شرق انده" را آماده چاپ کرد ولی موفق به چاپ آنها نشد و سرانجام در سال 1340 این دو کتاب به انضمام "زندگی خواب ها" زیر عنوان "آوار کتاب" منتشر شد.

 

در این کتاب می توان به جلوه های زبان خاص سپهری برخورد کرد و همچنین شور و شوق آمیختگی با طبیعت را _که در شعرهای بعدی کاملاً واضح می شود _ بیشتر دید.

 

در "شرق اندوه" سپهری از هر نظر تحت تاثیر غزلیات مولوی است و شعرهای این مجموعه همه شادمانه و شورانگیزند.

 

دو شعر بلند "صدای پای آب" و "مسافر" پنجمین و ششمین کتاب های او هستند.

 

شهرت سپهری از سال 1344 و با انتشار شعر بلند "صدای پای آب" آغاز شد. در "صدای پای آب" است که محتوای ویژه ی شعر سپهری فرمش را می یابد. فرم و محتوای شعر سپهری، از "صدای پای آب" به بعد به هماهنگی می رسند.

 

"صدای پای آب"، کنایه از صدای پای مسافری در سفر زندگی است.

 

این شعر که روز به روز بر شهرت و محبوبیت او افزود، اولین بار در فصلنامه ی آرش در آبان همان سال منتشر شد.

 

سپهری که تمام عمرش را به دور از جنجال روزنامه ها و مجلات و فقط با دوستان اندک و تنهایی خود می زیست و بدین سبب از طرف نشریات جدی گرفته نشده بود، در سال 1345 با انتشار شعر بلند "مسافر" که یکی از درخشان ترین شعرهای فارسی است، بزرگی و شاعری اش را بر نشریات تحمیل کرد.

 

"مسافر" تأمل و سیر و سفر شاعر است در فلسفه ی زندگی.

 

"جحم سبز" هفتمین مجموعه شعری سپهری و کامل ترین آنها است.

 

"حجم سبز" پایان آخرین جستجوی های سپهری در شعر "مسافر" اوست. گویی پاسخ همه پرسش ها را یافته و به همه حقایق رسیده است.

 

شاعر دیگر منتظر مژده دهندگان نمی ماند بلکه خود قصد می کند که بیاید و پیام آورد: روزی خواهم آمد و پیامی خواهم آورد ...

 

هشتمین و آخرین مجموعه شعری سهراب سپهری "ما هیچ، ما نگاه" است.

 

در این کتاب بر خلاف مجموعه"حجم سبز" و دو شعر بلند "صدای پای آب" و "مسافر" شاعر روی به یأس دارد. اما یأسی که جز از حوزه ذهن رنگین سپهری بیرون نمی تراود.

 

سپهری در سال 1355 تمام هشت دفتر و منظومه خود را در "هشت کتاب" گرد آورد.

 

"هشت کتاب" نموداری تمام از سیر معنوی شاعر جویای حقیقت است، از اعتراضات سیاسی تا شور جست و جو و ره سپردن در عرفانی زمینی.

 

"هشت کتاب" یکی از اثر گذارترین و محبوب ترین مچموعه ها، در تاریخ شعر نو ایران است.

 

سپهری در سال 1357 به بیماری سرطان خون مبتلا شد و در سال 1358 برای درمان به انگلستان رفت، اما بیماری بسیار پیشرفت کرده بود و سرانجام در اول اردیبهشت ماه 1359 ، سهراب سپهری به ابدیت پیوست.

 

نخست قرار بود که طبق خواست خودش او را در روستای"گلستانه" به خاک بسپارند، اما به پیشنهاد یکی از دوستانش برای اینکه طغیان رود، مزارش را از بین نبرد او را در صحن "امامزاده سلطان علی" دهستان مشهد اردهال به خاک سپردند.

 

آثار سهراب سپهری



ویژگی پیامبر
  • مربوط به موضوع » <-CategoryName->

 

اخلا‌ق حجتی برای صدق ادعای نبوت‌ یکی از بهترین طرق شناخت مدعیان راستین از دروغین، بررسی ویژگی‌های اخلاقی آنهاست. این ویژگی‌ها می‌تواند به عنوان نشانه‌های روشن برای نفی یا اثبات حقانیت مدعی مورد استفاده قرار گیرد. خوشبختانه سوابق زندگی و ویژگی‌های اخلاقی پیامبر اکرم(ص) - به خاطر اقامت طولانی چهل ساله قبل از نبوتش در میان مردم آن محیط - روشن است و این برجستگی‌های اخلاقی، همه به صورت طبیعی (و نه تصنعی و غیر واقعی) در او وجود داشت. در قرآن کریم، بارها از رسول خدا(ص) نام برده شده و مهم‌ترین ویژگی‌های اخلاقی ایشان بیان شده است. خداوند او را دارای، خلق عظیم، ، روِوف و رحیم، ، اسوه حسنه و معرفی می‌کند. از عایشه همسر پیامبر(ص) درباره‌ اخلاق رسول خدا(ص) پرسش شد که در پاسخ گفت: ، انَّ النّبی کانَ خُلقُهُ القُرآن ؛ اخلاقش قرآن بود. (یعنی او قرآن مُجَسَّم بود). همچنین از آنجا که حضرت علی(ع) سی و اندی سال از عمر خود را در خدمت پیامبر اکرم(ص) گذرانده بود و از اخلاق آن حضرت دقیق‌ترین اطلاع را داشت، پس از خدای مهربان، آگاه‌ترین فرد به پیغمبر خاتم است. در حدیثی از رسول خدا(ص) آمده است: ، یا علیُّ! ما عَرَف‌الله الّا انا و انتَ، و ما عَرَفَنی الّا اللهُ و انتَ، و ما عَرفَکَ الّا ‌الله و انا ؛ ای علی(ع)! خدا را نشناخت مگر من و تو، و مرا نشناخت مگر خداوند و تو، و نشناخت تو را مگر خدا و من. در این مقاله با برخی ویژگی‌های اخلاقی پیامبر اکرم(ص) از جنبه‌های فردی، اجتماعی از نگاه قرآن و نهج‌البلاغه و با این دلیل که چرا صفات اخلاقی پیامبر (ص) می‌تواند الگوی حسنه اخلاقی زمان ما باشد، آشنا می‌شویم. ‌ویژگی‌های اخلاق فردی انسان جدای از دیگران و بدون ارتباط با آنها، در وجود خود ویژگی‌ها و خلقیاتی دارد. این ویژگی‌ها در شکل‌دهی شخصیت فرد، نقش اساسی دارد و طبیعتاً بروز و ظهورش در مسائل خانوادگی و اجتماعی و سیاسی است. در ذیل به چند نمونه از خلقیات فردی پیامبر(ص) از نگاه قرآن و نهج‌البلاغه می‌پردازیم: توکّل بشر برای موفقیت در زندگی مادی احتیاج به دو گونه اسباب دارد: یکی اسباب طبیعی و دیگری اسباب روحی. آنچه موجب تقویت روحی انسان می‌شود، توکل به خداست. این عمل سفارش قرآنی است که خدا به همه‌ انسان‌ها و به ویژه رسول گرامی‌اش(ص) یادآوری می‌کند. خداوند در نه آیه قرآن به پیامبرش دستور می‌دهد که در کارهایت به من توکل کن و مرا فراموش نکن و در سه آیه از زبان رسول خدا(ص) بیان شده که: ، لا الهَ اِلّا هُوَ عَلیهِ تَوَکّلتُ (توبه(9)/ 129 ؛ رعد(13)/30 ) ؛ هیچ معبودی جز او نیست، بر او توکل کردم. و:، ذلِکُمُ اللهُ رَبّی عَلَیهِ تَوَکّلتُ (شوری(42)/10) ؛ این است خداوند، پروردگار من، بر او توکل کردم. معنای توکل این نیست که انسان از وسایل و اسباب پیروزی که خداوند در جهان ماده در اختیار او گذاشته است، صرف‌نظر کند؛ بلکه منظور این است که انسان در چهار دیوار عالم ماده و محدوده قدرت و توانایی خود محاسبه نشود و چشم خود را به حمایت و لطف پروردگار بدوزد. این توجه؛ آرامش و اطمینان و نیروی فوق‌العاده روحی و معنوی به انسان می‌بخشد که در مواجهه با مشکلات اثر عظیمی خواهد داشت. و پیامبر خدا(ص) از توکّل کنندگان به درگاه خدا بود تا با کمک او به انجام مأموریت الهی‌اش بپردازد. صبر زندگی پیامبران بزرگ خدا، خصوصاً پیامبر اسلام(ص) بیانگر صبوری بی‌حد و حصر آنها در برابر حوادث سخت و توفان‌های شدید مشکلات طاقت‌فرساست و با توجه به این‌که مسیر حق همیشه دارای این گونه مشکلات است، رهروان راه حق باید از آنها در این مسیر الهام بگیرند. توصیه خداوند به پیامبر(ص) در زمینه صبر به چند شکل در قرآن آمده است: الف) ارائه الگوهایی از صبر و پایداری پیامبران گذشته: ، فَاصبِر کَما صَبَرَ اُولُوا العَزمِ مِنَ الرُّسُلِ وَ لا تَستَعجِل لَّهُم (احقاف(46)/35) ؛ پس صبر کن، آن گونه که پیامبران اولوا‌العزم صبر کردند و برای (عذاب) آنان شتاب مکن. ، فَاصبِر لِحُکمِ رَبِّکَ وَ لا تَکُن کَصاحِبِ الحُوتِ (قلم(68)/48)؛ منتظر فرمان پروردگارت باش، استقامت و شکیبایی کن و مانند صاحب ماهی (یونس) مباش (که بر اثر ترک شکیبایی لازم، گرفتار آن همه مشکلات و مرارت شد). ، اصبِر عَلَی ما یَقُولُونَ وَ اذکُر عَبدَنَا دَاوودَ ذَا الایدِ اِنَّهُ اوَّابٌ (ص(38)/17) ؛ در برابر آنچه می‌گویند شکیبا باش و به خاطر بیاور بنده ما داوود صاحب قدرت را، که او بسیار توبه‌کننده بود. ب) نهی از عجله حتی در گرفتن وحی: ، وَ لا تَعجَل بِالقُرآنِ مِن قَبلِ ان یُقضی الَیکَ وَحیُهُ (طه(20)/114) ؛ پس نسبت به قرآن عجله مکن، پیش از آنکه وحی آن بر تو تمام شود. ج) دعوت به صبر آن هم از نوع زیبایش: ، فَاصبِر صَبراً جَمیلاً (معارج(70)/5) ؛ پس صبر جمیل پیشه کن. د) دعوت به صبری که همراه با هجران و دوری از مشرکان به طرز شایسته است: ، وَ اصبِر عَلی ما یَقُولُونَ وَاهجُرهُم هَجراً جَمیلاً (مزمل(73)/10) ؛ و در برابر آنچه آنها (دشمنان) می‌گویند شکیبا باش و به طرز شایسته از آنها دوری نما. دوران 23 ساله رسالت پیامبر(ص) همه صبر بود: 13 سال صبر مکی؛ صبر بر آزارها و شکنجه‌ها و 10 سال صبر مدنی؛ صبر به جهاد و قتال. صبر مکی بر جهاد عقیدتی، اخلاقی و تربیتی استوار بود و صبر مدنی بر جهاد سیاسی، اقتصادی و نظامی. اسوه صبر؛ رسول حق(ص) از آن هنگام که بار سنگین رسالت را به دوش گرفت، تا آن زمان که به رفیق اعلی پیوست، هیچ متزلزل نشد و صبوری را پیشه خود کرد. تواضع‌ با این‌که پیامبر(ص) دارای عالی‌ترین مقام بود، از همه مردم بیشتر تواضع داشت. خداوند به این ویژگی زیبنده‌ پیامبر در قالب فرمان اشاره می‌کند: ، وَ اخفِض جَناحَکَ لِمنِ اتّبَعَکَ مِنَ المُؤمِنینَ (شعراء(26)/215) ؛ و بال و پر خود را برای مؤمنان که از تو پیروی می‌کنند، بگستر. در این آیه خداوند به عالی‌ترین و طبیعی‌ترین چهره تواضع که همان شکستن، پایین انداختن و رها کردن بال یک پرنده برای تحت پوشش قرار دادن جوجه‌ها و یا به هنگام فرود آمدن باشد، اشاره می‌کند و از پیامبر(ص) می‌خواهد که در برابر پیروانش فروتن و شکسته بال باشد و با مدارا رفتار کند که چنین هم بود. امام علی(ع) تواضع نبی گرامی اسلام را چنین توضیح می‌دهد: ، وَ لَقَد کانَ (ص) یأکُلُ عَلَی‌الارضِ، وَ یَجلِسُ جِلسَه‌َ العَبدِ، وَ یَخصِفُ بِیَدِهِ نَعلَهُ، وَ یَرقَعُ بِیَدِهِ ثَوبَهُ، وَ یَرکَبُ الحِمارَ العارِیَ، وَ یُردِفُ خَلفَهُ ؛ پیامبر اکرم(ص) روی زمین می‌نشست و غذا می‌خورد و با تواضع همچون بردگان جلوس می‌کرد و با دست خویش کفش و لباسش را وصله می‌کرد. بر مرکب برهنه‌ سوار می‌شد، حتی کسی را پشت سر خویش سوار می‌کرد. آن حضرت به دستور خداوند، با تواضع تمام حتی در سلام کردن بر دیگران پیشی می‌گرفت و می‌فرمود: ، اَلحَمد‌ُ لله الَّذی جَعَلَ فی اُمّتی مَن امَرنی ان ابدءهُم بِالسَّلامِ ؛ سپاس خدایی را که در امت من کسانی را قرار داده که مرا مأمور به پیش‌دستی در سلام کردن بر آنها کرده است. شجاعت پیامبر اکرم(ص) در اوج قله صلابت و شجاعت قرار داشت. او در سخت‌ترین میدان‌ها حضور می‌یافت و با استواری در میدان مستقر می‌شد و بارها قهرمانان دشمن در برابر شجاعت او می‌گریختند. در جنگ احد وقتی مسلمین شکست خوردند، همه آنها جز اندکی همانند علی(ع) صحنه جنگ را ترک کرده، پا به فرار گذاشتند و برای حفظ جانشان از کوه‌ها بالا رفتند، اما پیامبر شجاعانه در میدان جنگ ایستاد و مسلمانان فراری را دعوت به بازگشت می‌کرد. این واقعه را قرآن کریم به خوبی بیان کرده است. امیر‌المؤمنین علی(ع) که از شجاعان روزگار، بلکه شجاع شجاعان است، شجاعت نبی‌ گرامی اسلام(ص) را این گونه ترسیم می‌فرماید: ، هرگاه جنگ، سخت و شعله‌ور می‌شد، ما به رسول خدا(ص) پناه می‌بردیم و در آن هنگام، هیچ یک از ما به دشمن نزدیک‌تر از او نبود. ویژگی‌های اخلاق اجتماعی انسان بدون ارتباط با دیگران، بسیاری از توانایی‌هایش بروز نمی‌کند. ایجاد رابطه با دیگران نیز آداب و شرایط خودش را دارد. در گیر و دار این ارتباط‌هاست که گوهر آدمی هویدا می‌شود و انسان اجتماعی بار می‌آید. در این قسمت به چند ویژگی اجتماعی از اخلاق پیامبر اکرم(ص) اشاره می‌شود: استقامت و پایداری رسول اکرم(ص) در جامعه‌ای عقب افتاده و دور از عقل و دانش و در برابر مردمی لجوج و سرسخت و در میان دشمنانی انبوه و مصمم و در طریق ساختن جامعه‌ای سالم و سربلند و با ایمان و پیشتاز باید استقامت می‌کرد. فرمان این پایداری و مقاومت را خداوند برای رسولش صادر می‌کند: ، فَاستَقِم کَما اُمِرتَ (هود(11)/112) ؛ پس همان گونه که فرمان یافته‌ای، استقامت کن. استقامت رسول خدا(ص) در زمینه‌های گوناگون؛ اما با هدف واحد اجرای احکام الهی و جلب رضایت خداوند بود. استقامت در برابر خرافه‌پرستی مردم، پایداری در برابر بت‌پرستی، استقامت در انجام رسالت الهی، استقامت در راه تبلیغ دین، مقاومت در برابر دشمنی‌ها و تحمل سختی‌ها؛ از جمله مواردی بود که پیامبر اکرم(ص) در برابر آنها ایستاد و متحمل آزار و اذیت‌هایی شد، تا آنجا که خود آن حضرت فرموده است: ، ما اوذیَ نَبیُّ مِثلَ ما اوذیت ؛ هیچ پیامبری به اندازه‌ من مورد آزار قرار نگرفت. اما این سختی چون در راه انجام رسالت الهی بود، تحمّل آن هرگز بر پیامبر(ص) تلخ نبود، بلکه با کمال رضایت مشکلات را به جان می‌خرید. امام علی(ع) درباره‌ پایداری و استقامت نبی گرامی اسلام(ص) در راه تبلیغ دین نیز می‌فرماید: ، وَ اشهَدُ انَّ مُحَمَّداً عَبدُهُ وَ رَسُولُهُ، دَعَا الَی طاعَتِهِ، وَ قاهَرَ اعداءَهُ جِهاداً عَن دِینِهِ، لایَثنِیهِ عَن ذلِکَ اِجتِماعٌ عَلی تَکذیبِهِ، وَ التِماسُ لِاطفاءِ نورِهِ ؛ گواهی می‌دهم که محمّد(ص) بنده و فرستاده‌ اوست. انسان‌ها را به اطاعت از خداوند دعوت فرمود و با دشمنان خدا در راه دین پیکار کرد و پیروز شد و هیچ‌گاه هم‌‌آهنگی دشمنانش در تکذیب و خاموش ساختن نور او، وی را از کوشش در راه آیینش باز نداشت. حیاء و چشم‌پوشی منظور از چشم‌پوشی، نادیده گرفتن امور ناپسندی است، که سرشت انسان آن را نمی‌پسندد. راغب در معنای حیاء می‌نویسد: ، وَ الحَیاءُ انقباضُ النفسِ عَنِ القَبائحِ وَ تَرکُه؛ حیاء خودداری نفس از زشتی‌ها و ترک زشتی‌هاست. پیامبر اسلام(ص) در این راستا در درجه‌ نهایی آن بود. خداوند در قرآن در مورد حیاء و شرم پیامبر اسلام(ص) می‌فرماید: ، اِنَّ ذلِکم کانّ یُؤذِی النَّبِیَّ فَیَستَحی مِنکُم (احزاب(33)/53) ؛ این عمل (مزاحمت و صحبت بعد از صرف غذا در خانه پیامبر) پیامبر را آزار می‌دهد، اما او از شما شرم می‌کند. در شأن نزول این آیه آمده است که: هنگامی که رسول خدا(ص) با زینب بنت جحش ازدواج کرد، ولیمه نسبتاً مفصلی به مردم داد. پس از صرف غذا، جمعیت پراکنده شدند، اما سه نفر همچنان در اتاق پیامبر(ص) ماندند و مشغول بحث و گفتگو بودند. سخنان آنها به طول انجامید و این گونه مزاحمت برای رسول خدا(ص) ایجاد کردند. وحی نازل شد و دستورات لازم را در برخورد با مسائلی از این دست به آنها تفهیم کرد. در روایت آمده: از حیاء او این‌که: به چهره‌ کسی نگاه طولانی نمی‌کرد و هرگاه در تنگنای سخن ناروا قرار می‌گرفت، با کنایه و اشاره آن را مطرح می‌کرد. آن حضرت سلام دادن به زنان جوان را کراهت داشت و می‌فرمود: می‌ترسم از آهنگ صدای آنها خوشم آید، آن وقت ضرر این کار از اجری که در نظر دارم، بیشتر شود. دلسوزی نسبت به مردم پیامبر(ص) دلسوز مردم بود. رنج‌های آنها را رنج خود می‌دانست و برای سختی‌هایی که مردم تحمل می‌کردند، رنج می‌برد و سعی فراوان در رفع مشکلات مردم داشت. چنان نبود که خود در خوشی و رفاه زندگی کند، در حالی که مردم در مشکلات باشند. او واقعاً و قلباً مردم را دوست می‌داشت. حتی نسبت به دشمنانش هم مهربان بود. از درگاه خداوند برایشان عذاب طلب نمی‌کرد. قرآن درباره‌ این ویژگی پیامبر(ص) می‌فرماید: ، لَقَد جاءَکُم رَسُولٌ مِن انفُسِکُم عَزیزٌ عَلَیهِ ما عَنِتُّم... (توبه(9)/128) ؛ همانا رسولی از خود شما به سویتان آمد که رنج‌های شما بر او سخت است... همچنین آیات دیگری نیز نمایشگر دلسوزی پیامبر(ص) نسبت به امت خویش است: فَلَعَلَّکَ باخِعٌ نَفسَکَ عَلی آثارِهِم ان لَم یُؤمِنوا بِهَذا الحَدیثِ اسَفاً (کهف(18)/6) ؛ گویی می‌خواهی به خاطر اعمال آنان، خود را از غم و اندوه هلاک کنی اگر به این گفتار ایمان نیاورند! شبیه این آیه در جای دیگر هم آمده است: لَعَلَّکَ باخِعٌ نَفسَکَ الا یَکُونُوا مُؤمِنینَ (شعراء/3) ؛ گویی می‌خواهی جان خود را از شدت اندوه از دست دهی، به خاطر این‌که آنها ایمان نمی‌آورند. مهر همگانی و، رحمه للعالمین بودن پیغمبر رحمت، اقتضا می‌کرد که از رفتار کافران و گنهکاران غمگین شود و دلش به حال آنها بسوزد. از دیدگاه امام علی(ع)، آن وجود شریف مانند طبیبی است که به خاطر دلسوزی فراوان، خود به سراغ بیمارش می‌رود، در حالی که روال طبیعی این است که بیمار هنگام احساس درد و مرض نزد پزشک می‌رود تا به مداوای او بپردازد. امام(ع) در این باره می‌فرماید: طَبیبٌ دَوّارٌ بِطِبّهِ قَد احکَمَ مَراهِمَهُ وَ احمی مَوَاسِمَهُ یَضَعُ ذلِکَ حَیثُ الحاجَه‌ُ الَیهِ مِن قُلوبٍ عُمیٍ وَ آذانٍ صُمٍّ وَ السِنَه‌ٍ بِکُم مُتَتَبِّعٌ بِدَوَائِهِ مَواضِعَ الغَفلَه‌ِ وَ مواطِنَ الحَیرَه‌ِ ؛ پیامبر(ص) طبیبی است که برای درمان بیماران، سیّار است. مرهم‌های شفا‌بخش او آماده و ابزار داغ‌کردن زخم‌ها را گداخته. برای شفای قلب‌های کور و گوش‌های ناشنوا و زبان‌های لال و با داروی خود در پی یافتن بیماران فراموش شده و سرگردان است. رویگردانی از باطل مسلّماً یک شخصیت اجتماعی که در‌صدد اصلاح نابهنجاری‌های فکری، عقیدتی و فرهنگی و... جامعه است، ناروایی‌های گفتاری و رفتاری زیادی را از سوی مخالفان خود خواهد دید. اگر او بخواهد متّه به خشخاش گذاشته و به هر واکنش ناروایی پاسخ بگوید و با مخالفان بر سر هر چیزی بحث و جدل راه بیندازد، علاوه بر این‌که یک جنگ روانی بی‌حاصل به راه خواهد افتاد که مانع از انجام کار اصلی می‌شود، به شخصیت خود نیز لطمه وارد خواهد کرد؛ زیرا خود را در سطح آنان پایین خواهد آورد. بهتر آن است که به حرکات ناشایست مخاطبان - آنجا که به اصول لطمه‌ای وارد نشود - بی‌اعتنا باشد و خود را به جزئیات مشغول نکند. در بسیاری از آیات از پیامبر(ص) خواسته شده که از اعمال مشرکان اعراض کند و نسبت به آنها واکنشی از خود نشان ندهد و چنان برخورد کند که گویا ندیده و نشنیده و یا برای او این اعمال اصلاً مهم نیست و این چه بسا برای مخالفان کوبنده‌تر از عکس‌العمل نشان دادن است: 1، وَ اذا رَایتَ الَّذینَ یَخُوضُونَ فِی آیاتِنا فَأعرِض عَنهُم حَتّی یَخُوضُوا فِی حَدیثٍ غَیرِهِ وَ امّا یُنسِیَنَّکَ الشَّیطَانُ فَلا تَقعُد بَعدَ الذِّکری مَعَ القَومِ الظَّالِمِینَ (انعام(6)/68) ؛ هرگاه کسانی را دیدی که آیات ما را استهزا می‌کنند، از آنها روی بگردان تا به سخن دیگری بپردازند. و اگر شیطان از یاد تو ببرد، هرگز پس از یاد آمدن با این جمعیت ستمگر منشین. گاه مشرکان در مسجد الحرام می‌نشستند و آیاتی از قرآن را به حالت تمسخر می‌خواندند تا پیامبر(ص) و مسلمین را بیازارند. خداوند از پیامبر(ص) می‌خواهد وقتی چنین صحنه‌ای را مشاهد کرد، خود را وارد آنها نکند و با بی‌اعتنایی از کنارشان بگذرد تا آن که وارد موضوع‌ دیگری شوند. مشرکان با این کار هم می‌خواستند پیامبر(ص) را آزار روحی بدهند و هم مانع انجام مراسم عبادی توسط آن حضرت در مسجد‌الحرام بشوند. 2‌، خُذِ العَفوَ وَ امُر بِالعُرفِ وَ اعرِض عَنِ الجاهِلینَ (اعراف(7)/199) ؛ (به هر حال) با آنها مدارا کن و عذرشان را بپذیر و به نیکی‌ها دعوت نما و از جاهلان روی بگردان (و با آنان ستیزه مکن). خداوند در این آیه سه دستور‌العمل کلی به پیامبر(ص) ارائه می‌دهد: الف) مبنا قرار دادن عفو و بخشش در مسائل شخصی و اهل مدارا و آسان‌گیری بودن. ب) گرایش دادن مردم به سوی نیکی‌ها. ج) روی‌گردانی از بی‌خردان و جاهلان. چه اینکه ستیزه‌جویی با آنان باعث اتلاف وقت، لجاجت بیشتر و جنگ روانی و آسیب دیدن شخصیت انسان می‌شود