
شبی بود و بهاری در من آویخت
چه آتشها، چه آتشها برانگیخت
فرو خواندم به گوشش قصه عشق
چو باران بهاری اشک می ریخت
نگاه چشم بیمارت چه خسته است
کبوتر جان که بالت را شکسته است؟
کجا شد بال پرواز بلندت؟
سفید خوشگلم، پایت که بسته است؟
***
در کنج قفس پشت خمی دارد شیر
گردن به کمند ستمی دارد شیر
در چشم ترش سایه ای از جنگل دور
ای وای خدایا... چه غمی دارد شیر!
***
به خوابی دیدمش غمگین نشسته
گرفته در بغل چنگی گسسته
من این چنگ حزین را می شناسم!
دریغا عشق من، عشق شکسته...
***
پری بودی و با من راز کردی
به ناز و عشوه عشق آغاز کردی
مرا آواز دادی، چون رسیدم
کبوتر گشتی و پرواز کردی
شکفتی چون گل و پژمرده ای از من
خزانم دیدی و آزردی از من
بد آوردی، وگرنه با چنین ناز
اگر دل داشتم می بردی از من
***
گل زرد و گل زرد و گل زرد
بیا با هم بنالیم از سر درد
عنان تا در کف نامردمان است
ستم با مرد خواهد کرد نامرد
***
من آن ابرم که می خواهد ببارد
دل تنگم هوای گریه دارد
دل تنگم غریب این در و دشت
نمی داند کجا سر می گذارد
نظرات شما عزیزان: